اخبار روز

زنم در فضای مجازی فریب مردی اغفالگر را خورد

همسرم اشتباه کرده همان طورکه من خطا کردم، ولی ما تازه فهمیده‌ایم چه قدر همدیگر را دوست داریم و باید برای هم وقت بگذاریم. اینها را مردی می‌گوید که همسرش در فضای مجازی فریب مردی شیاد را خورده است.

این مرد داستان زندگی‌اش را این‌گونه تعریف کرد: پدرم بازنشسته شد و خانه نشین. کارش شده بود ایراد گرفتن و با حرف های ناامیدکننده و نق و نوق وقت و بی وقت، اعصاب همه ما را به هم می ریخت.

مادرم هم کم نمی آورد. او زندگی ما را با زندگی دایی ام مقایسه می کرد و با سرکوفت هایی که می زد از روزی که یادم می آید با پدرم جنگ و دعوا داشت.

شاید همین رفتارها روی من تاثیر گذاشت. به همسرم رو نمی دادم و هرموقع می خواستم خودی نشان بدهم سرش داد می کشیدم.

می گفتم نباید مثل پدرم کم بیاورم و هانیه باید از من حساب ببرد. با تمام این حرف ها من همسرم را دوست داشتم و بزرگترین هدف زندگی ام این بود برایش زندگی خوبی درست کنم.

به هردری زدم و خودم را به زحمت انداختم؛ می گفتم اگر برایش سنگ تمام بگذارم، خانه شیک، ماشین مدل بالا و پول، دهان او را می بندم و این طوری ثابت می کنم یک شوهر خوب هستم.

افسوس نمی دانستم همه چیز زندگی پول و خانه و ماشین آن چنانی نیست.

همین کارها را کردم که زندگی ام را از رونق و اعتبار انداختم. هانیه هم اشتباه کرد و آبروی مان را به بازی گرفت؛ وقتی فکر می کنم از صبح تا بوق شب زحمت می کشیدم و شریک زندگی ام چه خطایی کرده، آتش می گیرم.

کاش می مردم و این روزها را نمی دیدم. البته خودم کردم که لعنت بر خودم باد. وقتی حرص و طمع به جان زندگی ام افتاد، وقتی تمام فکر و ذهنم درگیر چشم و هم چشمی با دیگران بود، وقتی خودم را کمتر از بقیه می دیدم و می خواستم به هر قیمتی شده یک زندگی دهان پرکن درست کنم؛  نباید بهتر از این انتظاری داشته باشم.

من در واقع مشکل مالی نداشتم. با کمک خانواده ام آپارتمان نقلی خریده بودم و یک ماشین هم برای زیرپای مان داشتیم. حقوقی که می گرفتم کفاف زندگی ساده و قشنگ مان را می داد. خودمان نفهمیدیم چکار کنیم و خرابش کردیم.

مادر همسرم می گفت به فکر یک بچه باشید؛ اولاد به زندگی آدم رنگ و بوی عشق و طراوت می دهد. شاید اگر یک بچه داشتیم این طوری نمی شد.

سرتان را درد نیاورم. از کله صبح تا بوق شب سرکار می رفتم. خسته و کوفته خانه می رسیدم. یک کار هم برای روزهای تعطیل جفت و جور کرده بودم. می خواستم از هر فرصتی استفاده کنم.

هانیه شاکی شده بود و می گفت دوست ندارم با یک مترسک زندگی کنم؛ مترسکی که هر وقت خانه می رسد یک لیوان چای نخورده، خواب می رود و … .

گوشم بدهکار این حرف ها نبود. به قول خانم مشاور نمی فهمیدم احساسات یک زن چه قدر ظریف و پیچیده است. مدتی هانیه گیر می داد و می خواست وقتی برای هم بگذاریم؛ بیرون برویم و گاهی هم قدم بزنیم.

من یاد گرفته بودم چه طور می شود سر یک زن داد کشید و انتظار داشتم هانیه مثل مادرم سکوت کند و فقط بگوید چشم. او حاضر نبود کوتاه بیاید و این اواخر دهن کجی می کرد و سرم داد می کشید.

اختلاف ما روز به روز بیشتر می شد. کار به جایی رسید کمتر با هم حرف می زدیم و هرموقع دلش می گرفت خانه مادرش می رفت. من متوجه تغییر رفتار شریک زندگی ام شدم. سرش مدام توی گوشی تلفن همراهش بود و این مسئله ذهنم را درگیر می کرد.

از دعوا و مرافعه نتیجه ای نگرفتم. شب ها تا صبح بیدار بود و انگار یک مسئله عذابش می داد. وضعیت روحی و روانی اش حسابی بهم ریخته بود.

یک شب از کوره در رفتم و متاسفانه رفتار خشنی داشتم. داد می کشیدم و فقط می گفتم طلاقت می دهم. همسایه ها می ترسیدند بلایی سرش بیاورم و با 110 تماس گرفتند.

به مادر همسرم زنگ زدم. خودش را رساند. هانیه با تمام گلایه هایی که از من داشت موضوعی را پنهان می کرد. این مسئله بیشتر عذابم می داد. با راهنمایی مادرش مرکز مشاوره آمدیم. همسرم می گفت احساس تنهایی شدید و بی تفاوتی های من سبب شده از چند هفته قبل در فضای مجازی با مردی جوان آشنا شود. آن ها مدتی  با ارسال پیامک برای هم درد دل می کردند. بعد هم آن آدم نا اهل تهدیدش می کند مطالبی که با حیله و نیرنگ از زیر زبان او بیرون کشیده را به من خواهد گفت.  با این ترفند چند بار از همسرم پول گرفته تا دهانش را ببندد.

شکایت کردیم و پلیس به حساب آن فرد مزاحم رسید. من و هانیه سرمان بدجور به سنگ زمانه خورد، تلاش برای زندگی لازم است. اما تعهد به ماندگاری یک زندگی هم مسئولیت سنگینی است که توجه و تلاش می خواهد. ما آن قدر از هم دور شده بودیم که چند دقیقه حاضر نبودیم برای هم وقت بگذاریم، به حرف هم گوش بدهیم، قدم بزنیم، مهمانی برویم و … .

خدا بخواهد ان شاءالله باید هر چه زودتر به قول مادر همسرم بچه دار بشویم. خدا روزی می رساند و برکت زندگی این است پولی که در می آوری چه طور خرج کنی. برای آسایش و رفاه خودت یا خدای ناکرده حق سکوت برای رفع یک خطا و اشتباه که ناشی از ندانم کاری است.

جلسه مشاوره برای من و هانیه خیلی خوب و مفید بود. حرف آخرم این است؛ اگر مترسک زندگی ات باشی فرقی نمی کند چه زن یا مرد،  باخته ای.

نویسنده: غلامرضا تدینی راد

4.9/5 - (21 امتیاز)

برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا