سرگذشت تلخ دختر نوجوان که از خانه پدر معتاد فرار کرد
دختر نوجوان میگوید دیگر حاضر نیست به خانه پدر معتادش بازگردد.
پریسا دختر نوجوان فراری است و با شکایت پدرش دستگیر شده است. او که سرگذشت تلخی دارد برای سایت جنایی از روزهای سخت زندگیاش میگوید.
*چرا از خانه فرار کردی؟
خانهای که پاتوق معتادان است، خانه نیست. از آنجا متنفر هستم.
*پدرت اعتیاد دارد؟
بله. برای اینکه خرج موادش را تامین کند خانه را ساعتی به معتادان اجاره میدهد و من هم محبورم پذیرایی کنم. من از این کار بدم میآید.
*بجز و تو پدرت چه کسی در خانه شما زندگی میکند؟
مادرم زندگی میکرد که طلاق گرفت و رفت و خبری از او ندارم.
*چه مدتی است که فرار کردهای؟
یک ماه بود که فرار کرده بودم در پارک پلیس بازداشتم کرد.
*مواد هم میکشی؟
در خانه پدری معتاد شدم اما معتاد شدید نیستم یعنی اگر چند روز نکشم هم مشکلی پیش نمیآید.
*در این یک ماه چه میکردی؟
در پارک و فضای سبز میخوابیدم. روزها هم بین زبالهها غذا پیدا میکردم.
*چرا سراغ مادرت نرفتی؟
من اصلا نمیدانم مادرم کجاست. از او هیچ خبری ندارم.
*حالا که پیدا شدهای به خانه پدرت میروی؟
من از آن خانه فرار کردم. بهزیستی را به خانهای که من را وادار به هر کاری میکند ترجیح میدهم.
*اما پدرت حتما تو را دوست دارد که از پلیس خواسته تو را پیدا کند.
چون کارهایش مانده و کسی نیست از دوستانش پذیرایی کند دنبال من گشته. پدرم اگر من را دوست داشت وادارم نمیکرد با معتادها معاشرت کنم. من به آن خانه بر نمیگردم.
*حرفت را به قاضی گفتهای.
بله گفتهام. من به خانه پدرم بر نمیگردم.