شوهرم آنقدر کتکم زد که بچهام سقط شد
زن جوان میگوید از آزارها و کتکهای همسرش به ستوه آمده است و حاضر به گذشت از او نیست.
فریبا از شوهرش به اتهام ضرب و جرح شکایت کرده است. او میگوید ای نبار تا زمان مجازات شدن شوهرش پرونده را پیگیری میکند. فریبا برای سایت جنایی از روزهای سخت زندگیاش میگوید.
*چرا با شوهرت دعوا کردی؟
او خیلی بداخلاق است. مرتب من را میزند. اعصابش خراب است و میگوید نباید حرفی بزنم که عصبانی شود.
*چندبار از او کتک خوردی؟
من چندین بار از او کتک خوردم. یکبار در بیمارستان بستری شدم و یکبار هم بچهام را از دست دادم.
*درباره ادعایی که کردی بیشتر توضیح بده؟
یک روز با شوهرم آرش دعوا کردیم. آرش حسابی من را کتک زد. آنقدر زد که بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم در بیمارستان بودم. به من گفتند باردار بودم و بچهام را از دست دادهام. جنین یک ماه و نیمه بود. اشتباه کردم باید همان موقع از آرش شکایت میکردم.
*چرا همان موقع از آرش شکایت نکردی؟
چون مادرش التماس کرد. ضمن اینکه من واقعا وحشت داشتم. فکر میکردم اگر آرش من را طلاق بدهد بدبخت میشوم. هیچ چیز نگفتم.
*حالا چه شده که تصمیم گرفتی شکایت کنی؟
مدتی پیش دکتر اعصاب رفتم. شبها خوابم نمیبرد. افسرده شده بودم و به خودکشی فکر میکردم. حدود یک سال است که با شوهرم پیش دکتر میرویم من دارو مصرف میکنم و شوهرم هم مشاوره میگیرد. وقتی حالم بهتر شد فهمیدم اشتباه کردم اجازه میدهم من را بزند.
*هربار که کتک میخوردی این را حق شوهرت میدانستی؟
نه اینطور نیست؛ اما میترسیدم شکایت کنم. تهدیدم میکرد، التماس میکرد، مادرش التماس میکرد اما این بار کوتاه نیامدم. حکم را که گرفتم طلاق میگیرم. دیگر از آرش متنفر شدهام.
*خانوادهات درباره رفتار شوهرت چیزی نمیگفتند؟
من مادر ندارم، پدرم بعد از مادرم ازدواج کرد. وقتی با آرش ازدواج کردم 17 ساله بودم. پدرم خیلی پیگیر من نبود و نیست. او فقط میخواست من زودتر شوهر کنم تا زنش به جانش غر نزدند؛ اما حالا برایم مهم نیست که پدرم هم من را نخواهد. دیگر این زندگی را تحمل نمیکنم.