تانیا و رامین یک ماه بعد از عقدشان تصمیم به جدایی گرفتند. این طلاق با توافق هردوی آنهاست. رامین برای سایت جنایی میگوید چطور زندگی مشترک بسیار کوتاهی که با تانیا داشت به بن بست رسید.
*چرا تصمیم به طلاق گرفتهاید؟
ما خیلی همدیگر را دوست داشتیم و فکر میکردیم خوشبخت میشویم اما بعد از عقد فهمیدم دخالتهای خانواده تانیا باعث میشود نتوانم این زندگی را تحمل کنم.
* تانیا را از قبل میشناختی؟
ما چند سال بود که با هم ارتباط داشتیم و همکار بودیم. آنقدر او را دوست داشتم که حاضر شدم مخالفتهای مادرم را نادیده بگیرم و به خواستگاری تانیا بروم.
*در مدتی که با هم دوست بودید متوجه اینکه اختلاف سلیقه دارید نشدی؟
متوجه نشدم. چون با خانواده او ارتباطی نداشتم. تانیا همیشه درباره خانوادهاش خیلی خوب صحبت میکرد. من هم فکر میکردم آدمهای روشنفکری هستند بعد فهمیدم اینطور نیست.
*دقیقا توضیح بده چه اتفاقی افتاد؟
خانوادهاش درباره کوچکترین مسایل ما اظهار نظر میکردند. مثلا برای یک شام خوردن ساده با همسرم خواهرزنم هم دخالت میکرد و من نمیتوانستم این وضعیت را تحمل کنم.
*چه مدتی است عقد کردهاید؟
حدود یک ماه.
*قبل از عقد متوجه اختلاف نشدی؟
متوجه شدم. اشتباه کردم، عقد کردم. فکر میکردم عقد کنیم همه چیز بهتر میشود و آنها نمیخواهند دخترشان طلاق بگیرد اما همان اوایل پدر تانیا گفت دخترش را طلاق بدهم. با اینکه من عاشق این دختر هستم اما زندگی ما دوامی نخواهد داشت چون همسرم حاضر نیست جلوی دخالتهای خانوادهاش را بگیرد.
*تانیا چه میگوید؟
او به جدایی راضی است اما دوست دارد مثل سابق با هم دوشن بمانیم. من قبول نمیکنم چون من یک زندگی منسجم میخواهم. دیگر دلم با او صاف نمیشود.