اخبار روز

می‌ترسم راز رابطه‌ام با زنی مطلقه افشا شود

مردی متاهل که در فضای مجازی با زنی مطلقه رابطه برقرار کرده و سپس پشیمان شده بود حالا دچار گرفتاری بزرگی شده است. این مرد داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.

پایگاه اطلاع رسانی پلیس به نقل از این مرد نوشت: هر چه می گویم دهن کجی می کند و می دانم یک ساعت بعد خانواده اش از جیک و پوک زندگی مان خبر دارند.

همسرم و خانواده اش هر روز دور هم جمع می شوند و نقل محفل شان بدگویی و صحبت از دیگران و غیبت کردن است.

خواهر همسرم که مثلا فرزند بزرگ خانواده بوده منتظر است از شوهرش ایراد و نقصی ببیند و یا حرفی بزند تا بلافاصله تلفنی به خانواده اش اطلاع بدهد و با تکرار این حرف های پوچ، مسخره بازی در بیاورند و بخندند.

چند بار تا حالا به خاطر همین مسئله با همسرم و دخترم جر و بحث کرده ام. می گویم چرا این قدر پشت سر دیگران حرف می زنید و غیبت می کنید.

همسرم منتظر است یک کلمه حرف بزنم. مرا به باد بد و بیراه می گیرد. متاسفانه دو دخترم از او الگو گرفته اند و آن ها هم سرم داد می کشند. خیلی افسرده شده ام. هیچ کس نیست با او دو کلمه درد دل کنم.

بارها و بارها دیده ام همسرم پشت سرم شکلک در می آورد تا بچه ها بخندند و این اواخر راه می رفت و از تیپ و قیافه ام ایراد می گرفت. من آدم شل و ولی نیستم و به بهداشت و نظافت و تیپ و قیافه ام اهمیت می دهم.

انتظار این حرف ها و حرکات را ندارم. از مدتی قبل به خاطر همین حرف ها با خانواده اش هم قطع رابطه کرده ام.

متاسفانه مادر همسرم چانه گرمی دارد و انگار جز غیبت کردن و اسم روی دیگران گذاشتن حرف دیگری بلد نیست.

سرتان را درد نیاورم. خیلی تنها و بی کس بودم. با این سن و سال در فضای مجازی با خانمی آشنا شدم. از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. برای هم پیام ارسال می کردیم و حرف می زدیم.

مدتی گذشت. وقت و بی وقت پیام می داد و می گفت باید هم را ببینیم. دستش را خواندم؛ می خواست مرا تلکه کند.

خودم را عقب کشیدم. ولی او دست بردارم نیست. نگران آبرویم هستم. نمی خواهم الکی و به خاطر چند پیام مسخره در فضای مجازی، اسمم بد در برود و دچار مشکل شوم.

من اهل این حرف ها نبودم. همسرم تنهایم گذاشت و به من اهمیتی نمی داد. حرمتم را جلوی بچه هایم شکست و احساس سرخوردگی می کردم. حالا هم با 50 سال سن باید این طوری خطا و اشتباه کنم.

یک هفته قبل سر همان حرف های یک من دو غاز همیشگی با همسرم جر و بحث کردم. اعصابم خط خطی بود. وسایلم را جمع کردم و خانه مادر پیرم رفتم. همسرم و بچه هایم نه تنها سراغی از من نگرفتند بلکه انگار نه انگار من هم هستم.

خسته شده ام. کلافه هستم. دلم تنگ است. با پیشنهاد یکی از دوستانم مرکز مشاوره آمدم. مانده ام چه کار کنم. از خودم ناراضی هستم. نباید زندگی ام این طوری می شد.

امتیاز شما

برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا