10 سال از ازدواج ستاره و مسعود گذشته است. آنها دختردایی پسرعمه هستند و حالا بعد از 10 سال در حالیکه سه فرزند دارد تصمیم به طلاق گرفتهاند. مسعود از دلایل این جدایی برای سایت جنایی میگوید.
*چطور با همسرت آشنا شدی؟
ما با هم بزرگ شدیم. ستاره دخترداییام است. من از بچگی او را میشناختم. بعد هم عاشق هم شدیم و ازدواج کردیم.
*10 سال زندگی مشترک کم نیست چرا میخواهید جدا شوید؟
بله درست است. ما روزهای خوب زیادی داشتیم؛ اما حالا همسرم میگوید میخواهد از من جدا شود و به خارج از کشور برود. او میخواهد مهاجرت کند فکر میکند در کشور دیگری راحتتر زندگی میکند.
*همسرت شغل دارد؟
بله او کار میکند. پرستار است. ستاره خیلی زن خوبی است. من او را دوست دارم بسیار هم مهربان است اما حالا دیگر تصمیمش را گرفته است و میخواهد من را ترک کند.
*تو چرا با همسرت نمیروی؟
من نمیتوانم جایی بجز کشور خودم زندگی کنم. پدر و مادرم و خانوادهام اینجا هستند.
*تکلیف بچهها چه میشود؟
ستاره از من خواست اجازه بدهم بچهها را ببرد اما قبول نکردم. بچهها با من میمانند. ستاره هم هر وقت دوست داشت میتواند بیاید و بچهها را ببیند.
*هیچ راهی برای نجات این زندگی نبود؟
ستاره مثل یک جوان 20 ساله خام فکر میکند. او حالا 35 ساله است. ما یک پسر و دو دختر دوقلو داریم. من بارها به او گفتهام که تصمیمش غلط است اما میگوید خارج از کشور موقعیت شغلی خوبی دارد و میتواند طوری که دوست دارد زندگی کند. وقتی حاضر است از بچهها بگذرد دیگر حرفی برای گفتن نمیماند.
*بچهها چه نظری دارند؟
ستاره امیدوار است بچهها بزرگ شوند و خودشان پیش او بروند. او اشتباه میکند. اجازه نمیدهم بچههایم بروند.
*خانوادهات چه نظری دارند؟
داییام فوت کرده اما مادر ستاره از او حمایت میکند. شاید اگر او این کار را نمیکرد ستاره جسارت رفتن نداشت. زندگی من با دخالتهای مادر ستاره نابود شد.