درخواست طلاق پس از تصادف مرگبار
زنی بعد از فوت مادرش در یک تصادف خواستار جدایی از شوهرش شد.
بهراد و مهسا پس از تصادف مرگباری که برایشان رخ داد، کارشان به دادگاه خانواده تهران کشیده شد. مهسا که در این تصادف مادرش را از دست داد، بهراد را مقصر دانست و همین مسأله زندگی پنج ساله این زوج جوان را به جدایی کشاند.
به گزارش جام جم، مرد جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره علت درخواست طلاق خود گفت: پنج سال است در کنار مهسا زندگی میکنم. در این مدت مشکلات و اختلافات زیادی با هم داشتیم که سعی میکردیم هرطور شده آنها را حل کنیم، ولی دعوای بزرگ ما بعد از یک تصادف تلخ اتفاق افتاد؛ دعوایی که در نهایت به تصمیم برای جدایی منجر شد. من دیگر تحمل رفتارهای مهسا را نداشتم و او هم دیگر نمیتوانست من را تحمل کند. ماجرا از این قرار است که چندوقت پیش همراه همسرم، مادرزنم و خانواده دایی همسرم به مسافرت رفتیم. موقع برگشتن در جاده تصادف سختی کردیم. خودم و همسرم بهشدت زخمی شدیم ولی مادرزنم جانش را از دست داد. چون در راه با همسرم کمی بحث کردیم، هنگام برگشت من کمی عصبانی بودم، برای همین همسرم مرا مقصر این تصادف میداند و میگوید بهعلت عصبانیتم، بد رانندگی کردم و باعث مرگ مادرش شدهام. او از آن روز به بعد با من حرف نمیزند. هربار مرا میبیند، کلی سرکوفت میزند و به من عذابوجدان میدهد. میگوید مقصر مرگ مادرش هستم و اگر درست رانندگی کرده بودم، الان مادرش زنده بود. اوایل سعی کردم او را درک کنم. به خاطر مادرش خیلی ناراحت بود. برای همین حرفهایش را به دل نمیگرفتم و حتی سعی داشتم او را آرام کنم. ولی رفتارهای مهسا ادامه داشت. دو ماه از مرگ مادرش گذشت ولی همچنان با من سرد بود و رفتار خوبی نداشت. هربار هم اعتراض میکردم، میگفت نمیتواند مرا تحمل کند چون باعث مرگ مادرش شدم. صبر من هم در نهایت تمام شد. من هم دیگر نتوانستم با این موضوع و رفتارهای همسرم کنار بیایم. او مرتب به من عذاب وجدان میدهد و زندگی را برای هردویمان زهر کرده است. برای همین تصمیم گرفتم برای همیشه از این زن جدا شوم. مهسا نیز با موضوع جدایی مخالفت نکرد و گفت که او هم دیگر دلش نمیخواهد کنار من زندگی کند. در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی، شوهرم آن روز بهدلیل یک مسأله بیاهمیت دعوای بزرگی راه انداخت.
در جاده نیز با سرعت رانندگی میکرد و با هیچکدام از ما حرف نمیزد که آن تصادف رخ داد. شوهرم اگر آن بچهبازی را به راه نمیانداخت و با من دعوا نمیکرد، ما با آرامش بیشتری برمیگشتیم و این تصادف هم رخ نمیداد. مادرم پیش ما امانت بود. من از آن روز به بعد نمیدانم چطور در صورت خواهر و برادرم نگاه کنم. از همه آنها شرمنده هستم و شوهرم را مقصر این اتفاق میدانم. برای همین من هم تصمیم به جدایی گرفتم. در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند. او از آنها خواست که برای حل شدن مشکلشان با یک مشاور خانواده مشورت کنند.